http://mohammadhosain.ParsiBlog.com | ||
عید همه تون مبارک
سلام
نمیدونم چندمین بهار عمرتونه؟ من که چهارمین بهارمو دارم تو 3 سال و 50 روزگیم تجربه میکنم.
[ چهارشنبه 91/1/2 ] [ 12:31 صبح ] [ محمد حسین صیاد ]
[ نظرات () ]
مرسی آقای مهندس ضرغامی!!! آقای دکتر حداد عادل! سلام.
من محمد حسینم. 3 سالمه. تو تلویزیون زیاد میبینمتون. میگن تو «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» شما رئیسین. از بابام شنیدم که انگیزه پیدایش فرهنگستانتونو میخوند: «حفظ قوت و اصالت زبان فارسی»، «پروردن زبانی مهذّب و رسا» برای بیان اندیشهها، «رواج زبان و ادب فارسی»، و «ایجاد نشاط و بالندگی در زبان فارسی». میخواستم بگم بابا و مامان منم خیلی به این انگیزه ها معتقدن و تو تربیت من در کنار اونا به «پاسداری از فرهنگ ناب ایران اسلامی» اهمیت میدن. [ سه شنبه 90/10/20 ] [ 11:19 عصر ] [ محمد حسین صیاد ]
[ نظرات () ]
چرا بعضی بزرگترا نماز و دعا و سحری و ماه رمضونو فقط واسه خودشون میخوان؟ بچه هارو هم بچه میدونن و انتظار دارن همین که بالغ شدن، نماز و روزه شون به راه باشه. بابا میبُرن که! بعدشم میبینن حال نماز نداره یا خیلی مقید باشه روزه شو یکی در میون میگیره یا اصلاً حالش از هر عبادتی گرفته میشه! منو که میشناسین؛ 2 و نیم سالمه، هیچ وقتم بابا مامانم بهم نگفتن یا اصلاً منطقی نیست که تو این سن بگن عبادتی انجام بدم. ولی از کوچیکتریام هر موقع یکیشون نماز میخوند، مینشستم و با دقت نیگاشون میکردم. اولاش مهرشونو برمیداشتم تا یه گازی بهش بزنم، ولی تا دستشونو به طرفم دراز میکردن، میفهمیدم باید مهرو بهشون بدم. کم کم که به مهر علاقه نشون میدادم، هر کدومشون که نماز میخوند، معمولاً یه مهر یا جانمازم کنارش باز میکرد و من بی هیچ حرفی تندی میرفتم و نصفه نیمه کاراشونو تقلید میکردم. تا اونجا که یه بار با صدای اذون، هنوز اذون تموم نشده گیر داده بودم به بابام که پاشو نماز بخونیم دیگه! حالام بیشتر ذکرای نمازو کامل و ناقص بلدم و گاهی یه دفعه ای هوس میکنم و گیر میدم به بابا مامانم که پاشو نماز بخونیم. بنده خداها نمیتونن یه بار بدون مزاحمت من قرآن یا مفاتیحی باز کنن، چون حتماً باید یکیشم بدن من مشغول شم. گاهی هم خودم بعد نماز میرم سراغ یه کتاب شبیه قرآن یا مفاتیح. اینم بگم؛ اونا سعی میکنن این کارا با بداخلاقی یا بی حوصلگی من همزمان نشه تا همیشه تو وقتای قشنگ، تو ذهنم خاطره خوب از عبادت بمونه.
پانوشت: ببخشین بزرگتر از سنم حرف زدما...، آخه به زبون کوچولوییمون نمیشد اینارو بهتون بگم.
[ شنبه 90/5/15 ] [ 1:58 عصر ] [ محمد حسین صیاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |